| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
هفت یا هشت سالم بود.
برای خرید میوه و سبزی با سفارش مادرم به مغازه محل رفتم.
اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو
تا دانشگاه هم همراهی کنی!
پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش.
میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35زار.
دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادادرای از بقالی جنب میوه فروشی.
و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟
راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود…
مادر چیزی نگفت و زیرلب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم.
داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد.
پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود که یهو مادر پرسید آقای صبوری (رحمت خدا بر او باد…) میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره.
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟
آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا رو به من کرد گفت: آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ میخورد…
اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت، به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری.
مادر از مغازه بیرون رفت. اما من داخل بودم.
حاجی رو به من کرد و گفت:
این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه!
به خدا هنوزم بعد 44سال لبخند و پندش یادم هست!
بارها با خودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن…
چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه كتاب های روانشناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند…
ولی تهمت رو به جان خریدن
تا دلی پریشون نشه…
همه ی ما با هدف رسیدن به یک زندگی خوب متولد می شویم،اما شرایط زندگی است که ما را به طرف شکست سوق می دهد.ما برای پیروز شدن متولد می شویم،اما شرایط ایجاد شده ما را به سوی باخت می کشاند.
ما اغلب جملاتی مانند آن چه در زیر می آید،می شنویم.فلان کس،شخص واقعا خوش بختی است،چون دست به هر چه بزند به طلا تبدیل می شود و یا برعکس آن یکی ذاتا بدبخت است،و تفاوتی ندارد که به چه چیز دست بزند،زیرا در هر صورت به خاکستر تبدیل می شود.اما این تفکر درست نیست.چون اگر خوب تجزیه و تحلیل کنیم،پی می بریم که یک فرد موفق کسی است که کاری را که به او محول شده است درست انجام می دهد و یک فرد ناموفق در هرکاری اشتباهات مشابه و تکراری را مرتکب می شود.
به خاطر داشته باشید که تمرین کردن به تنهایی عامل موفقیت و کامل شدن نیست،زیرا خوب باعثب کمال می شود.تمرین،به هرچیز تکراری حالت دوام می دهد.مثلا برخی از افراد اشتباهات خود را تکرار می کنندودر اشتباه کردن کامل می شوند.افرادحرفه ای کارها را طوری انجام می دهند که به نظر آسان می آیند،زیرا که در اصول و اساس هر کاری که انجام می دهند،مهارت دارند.بسیاری از افراد با ارتقای ذهنی خود هر کاری را به خوبی انجام می دهند،بنابراین هر کس که عادت خوب کارکردن در او به وجود بیاید فرد شایسته ای است.
تقویت کردن یک عادت به مثابه شخم زدن یک زمین کشاورزی می باشد،یعنی نیاز به زمان دارد وازدرون خود رشد می کند.عادات،عادت های دیگر را به وجود می آورند.شور و شوق باعث شروع حرکت و فعالیت فرد می شود،انگیزه ی او را در مسیر مورد نظر هدایت می کندوعادت چیزی است که انجام کار را به صورت خودکار(اتوماتیک)در می آورد.
توانایی نشان دادن جرات و شجاعت و در مواجهه با بدبختی ها،توانایی نشان دادن خود-خویشتنداری در مقابل وسوسه ی نفس،انتخاب شادمانی در مقابل شکست و آسیب،ابزار و نشان دادن منش در مقابل یاس و ناامیدی،استفاده ودرک فرصت ها در مقابل موانع،خصوصیات تصادفی نیستند،بلکه این ویژگی ها نتیجه ی آموزش های پایداروپیوسته ی ذهنی و جسمی می باشند.در هنگام مواجهه با بدبیاری ها،رفتار ما باید مانند کسی باشد که بارها با این معضل روبرو بوده است.وقتی خصایص منفی خود مثل ترسویی و بزدلی یا عدم صداقت را در پیشامدهای کوچک تکرار می کنیم امیدوار بودن به این که بتوانیم اتفاقات بزرگتر را با روش مثبت حل و فصل کنیم،کاری بیهوده است،زیرا که ما چنین روشی را تمرین نکرده ایم.
وقتی یک بار به خودمان اجازه ی دروغ گفتن بدهیم تکرار آن برای بار دوم و سوم آسان تر می شود و به تدریج به صورت یک عادت درمی آید.افراد بشر بیشتر عاطفی هستند تا منطقی.صداقت و راستی هر دو نتیجه ی سیستم عقیدتی و تمرین های ما هستند.هرچیزی که مدت طولانی تکرار شود وارد این سیستم می شود و به یک عادت تبدیل می شود.کسی که بیشتر وقت ها صادق است وقتی برای اولین بار دروغ می گوید،گیر می افتد،درمقابل فردی که اغلب صداقت ندارد،اگر برای اولین بار حرف راست بزند گیر می افتد.بنابراین صداقت یا عدم صداقت با خود و دیگران هر دو تبدیل به عادت می شوند.
الگوی تفکر ما به صورت عادت درمی آید.ما عادت ها را شکل می دهیم و عادت ها منش ما را به وجود می آورند.قبل از این که شما عادت را بشناسید،عادت شما را می شناسد.ما احتیاج به عادت درست اندیشیدن داریم.بزرگی می گوید:((افکارما باعث اعمال ما می شوند و اعمال ما به صورت عادت درمی آیند و عادت ها منش مارا تشکیل می دهند ومنش ما سرنوشت ما را به دست می گیرد))
فرد می تواند بدون بی رحم بودن،صادق و راستگو باشد،اما این وضع همیشه مقدور نیست.مهم ترین مسئولیت یک دوست صادق،راستگویی است.بعضی افراد به منظور اجتناب از حقایق دردآور،دوستانی بر می گزینند تا آن چه را که می خواهند بشنوند به آن ها بگویند.این افراد علی رغم این واقعیت که دقیقا می دانند صداقت ندارند،خودشان را فریب می دهند.انتقاد صادقانه می تواند دردآور باشد(حرف حق تلخ است.)اگر شما آشنا زیاد،ولی دوستان کمی داشته باشید وقت آن رسیده که فکر کنید و عمق روابط خود را بررسی نمایید.
فقدان صداقت،گاهی اوقات به عنوان کاردانی،روابط اجتماعی و سیاست مصطلح شده است.آیا واقعا چنین است؟
مشکل دروغ گفتن این است که شخص باید دروغ هایش را به یاد بیاورد.صداقت مستلزم قاطعیت و تعهد است.همه ی ما در موارد زیر چند دفعه مقصر بوده ایم؟:
1-دروغ های مصلحت آمیز
2-چاپلوسی
3-حذف حقایق یا گفتن نیمی از حقیقت
4-گفتن بزرگترین دروغ با سکوت کردن
با خودتان صادق باشید سپس می توانید اطمینان داشته باشید یک آدم حقه باز از جهان کم شده است. توماس کارلیل